کد خبر: ۳۲۹۹۷
۱۴۰۳/۰۲/۰۱ ۱۱:۱۳:۰۲

از داستان طلاق زوج جوان به دلیل حضور در کلاس های خودشناسی چه میدانین

چند روز قبل زوج جوانی با مراجعه به دادگاه خانواده خواهان جدایی شدند.

به گزارش محیانیوز،قاضی پس از مطالعه پرونده آنها گفت: من که از مشکل شما سردرنیاوردم تعریف کنید که چرا می‌خواهید توافقی از هم جدا بشوید!

مهران رو به همسرش لیلا کرد و گفت: تو تعریف می‌کنی یا من؟ لیلا سری تکان داد و گفت: تو تعریف کن ماجرای لجبازی‌هایت را.
مهران گفت: آقای قاضی ایشان دختر دوست پدرم است و ما رفت و آمد خانوادگی داریم از همان بچگی به او علاقه‌مند بودم تا اینکه زمان دانشگاه رسید و رفتیم خواستگاری و ماجرا رسمی شد الان تقریباً دو سال است که باهم ازدواج کردیم. اوایل زندگی مشترک همه چیز خوب بود و هیچ تضاد فکری‌ای بین ما وجود نداشت تا اینکه لیلا به کلاس‌های خودشناسی یک مؤسسه خصوصی رفت؛ در آنجا نمی‌دانم چه اتفاقاتی افتاد که کم‌کم تغییر کرد. الان نزدیک ۵ ماه است قهر کرده و رفته خانه پدرش و می‌گوید من باید تغییر کنم. مدام حرف‌های عجیب می‌زند. جناب قاضی من نه اهل مواد مخدر هستم، نه اهل دوست و رفیق‌بازی، یک کارمند ساده هستم که صبح به سرکار می‌روم تا عصر و همه تلاشم برای رفاه همسرم است، اما نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده که این قدر لیلا تغییر کرده، من اصلاً دوست نداشتم به اینجا بیایم اما مجبور شدم. او حتی به حرف پدرش هم توجهی نمی‌کند چه برسد به حرف من. مدام می‌گوید من باید تغییر کنم و تو هم باید آنطور که من می‌گویم رفتار کنی و فقط باید بگویی چشم. من هرگز این رفتارش را درک نمی‌کنم چرا که زندگی مشترک معنایش این نیست!


قاضی رو به لیلا کرد و گفت دخترم حرف‌های همسرت را تأیید می‌کنی؟ لیلا کمی سکوت کرد و پس از چند دقیقه گفت: چه بگویم آقای قاضی؟ مهران اصلاً به حرف من گوش نمی‌دهد هر چی می‌گویم باید مستقل باشی، باید روی پای خودت بایستی اما او در کوچک‌ترین کاری که می‌خواهد انجام بدهد از پدرش مشورت می‌گیرد پس استقلالش چه می‌شود پس زندگی‌مان چه می‌شود؟ قاضی حرف لیلا را قطع کرد و گفت: دخترم مشورت کردن که خوب است آدم باید حتماً در هر کاری با خانواده و افراد متخصص در آن زمینه مشورت کند تا دچار بحران نشود؛ اینکه ایرادی ندارد اتفاقاً این یک نکته مثبت است!
مهران از جای خود بلند شد و گفت: «آقای قاضی من هم همین را می‌گویم اما لیلا نمی‌خواهد قبول کند حرفش اشتباه است من گاهی اوقات اضافه کاری می‌کنم تا بتوانم او را به مسافرت ببرم و زندگی بهتری برایش فراهم کنم اما او می‌گوید تو زیر سرت بلند شده و پنهانکاری می‌کنی.متأسفانه همسرم تحت‌تأثیر حرف‌های پوچ برخی افراد در آن مرکز مشاوره قرار گرفته البته که او یک دوستی هم دارد که از همسرش جدا شده و این حرف‌ها را به لیلا یاد می‌دهد. آقای قاضی، من واقعاً دوست ندارم همسرم با آن دختر رفت‌وآمد کند از زمانی که با این دختر آشنا شده زندگی ما هم هزار درجه تغییر کرده و وارد چالش شده است.

او ادامه داد:آقای قاضی! من لیلا را دوست دارم، این زندگی را دوست دارم اگر لیلا قول بدهد دست از این شرط و شروط گذاشتن‌های مدامش بردارد با عشق این زندگی را با او ادامه می‌دهم اما اگر بخواهد همچنان تحت تأثیر حرف‌های دوستش باشد، هرگز نمی‌توانم این زندگی را با او با این روش و این شرط و شروط، ادامه بدهم. در واقع اگر این سبک زندگی ادامه داشته باشد، ترجیح می‌دهم از هم جدا شویم.

قاضی رو به لیلا کرد و گفت: دخترم جواب همسرت را بده چه کار می‌کنی؟
لیلا سرش را پایین انداخت و فقط سکوت کرد. قاضی که متوجه اوضاع شده بود، گفت: همان‌طور که گفتم شما مشکل‌تان آنقدر هم جدی نیست که بخواهید به این زودی طلاق بگیرید، حالا من شما را به مرکز مشاوره خانواده ارجاع می‌دهم ۳ ماه به کلاس‌های مشاوره آنجا بروید اگر مشکل‌تان حل نشد و همچنان خواستید جدا شوید آن وقت تصمیم نهایی را برای شما خواهم گرفت.

دیدگاه

پیشنهاد سردبیر

آخرین اخبار

پربازدیدترین ها

خواندنی